-
تکه زمینهای معلق در کاستاریکا
دوشنبه 12 تیرماه سال 1402 19:25
چهارشنبه 7 تیرماه. خواب دیدم آمریکا رو دیدم و قراره برم یونان و فرانسه. خوشحال بودم که لیست کشورهایی که دیدم داره پربار میشه، چون این روزا توی بیداری یکی از مهمترین دغدغههام اینه که زمان داره به سرعت میگذره و کلی جا هست که من هنوز ندیدم: اروپا، آمریکای لاتین، آفریقا، الی آخر. رفته بودم کاستاریکا، جزیرهی استوایی. دو...
-
5
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1402 02:56
عمدهی جذابیت این کار من در دکاتلون همین برخورد با آدمهای مختلف هست. حالا با بعضی مشتریها گاهی گپی شکل میگیره، یا داستان متمایزی دارن که توی ذهنم میمونن. یه خانمی اومده بود با دو تا دختر تینیجر 12 13 ساله که براشون مایو بخره. قیافهشون خاورمیانه یا جنوب اروپا میخورد، یه ته لهجهی فرانسوی هم داشتن. فکر کردم احتمالا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1402 06:21
یک مقدار علف کشیدم. آخرین باری که تنها علف کشیدم یادم نمیاد. شاید ماهها پیش بود. الان که علف کشیدم برنامهم این بود که یک انیمه از خالق "نام تو" ببینم. ولی الان دارم به این فکر میکنم که 25 سالگی تا 35 سالگی انگار همهچیز خیلی تغییر میکنه. بگذریم. حدود 12 سال پیش، سال سوم چهارم لیسانس، با یه دختری توی...
-
4
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1402 07:02
این کار من در دکاتلون به اصطلاح کاستومر سرویس هست و به طبع یک محیط اجتماعی که هر روز با کلی آدمهای مختلف برخورد داری. حالا بعضیاشون میشن هایلایتهای اون روزم و خاطرهشون توی ذهنم میمونه. بین همکارهام هم یه پسر فرانسوی هست توی دپارتمانمون که باهاش خیلی رفیقم، فلوریان. برخوردای اولم با آدما یادم نمیاد، کاش مینوشتم. به...
-
3
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1402 04:12
در ادامهی پست قبل اینم باید اشاره کنم که الان حدود یک سال و چهار ماه هم هست که پدر و مادرم رو ندیدم. داشتم فکر میکردم بیشترین مدتی که پدر مادرم رو ندیده بودم آموزشی سربازی بود، آبان 95. اون موقع یک چیزی حدود 40 روز کلا توی پادگان نگهمون داشتن. یعنی فقط یکبار مرخصی شهری دادن بعد یک ماه که یه عصری با سه تا دوستام دربست...
-
2
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1402 09:57
401 اولین سالی بود که توی زندگیم کلا ایران نبودم، از این جهت سال مهمی بود. البته از جهات دیگهای هم سال مهمی بود، کار پیدا کردم اینجا و پول درآوردم. یه ترسم قبل اومدن این بود که نتونم برای پروژهام فاند بگیرم یا کار نسبتا درستی پیدا کنم و مجبور باشم یه مدت زیادی از جیب بخورم یا مجبور شم از خانواده بگیرم یا ناچار برم...
-
چرا توییتر جای بدی است؟
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1402 22:43
یکی اینکه محیطی هست که کلی آدم که نمیشناسی همه همزمان دارن صحبت میکنن. فکر کنم اکثرا هم به تخمشونه بقیه چی مینویسن. یعنی همه همون حس به تخممی رو به توییتای تو دارن که تو نسبت به توییتای بقیه داری، چون همه یکسری نوبادی هستیم دیگه. حالا اینکه کلی نوبادی دارن همزمان حرف میزنن رو دو جور میشه دید، یکی اینکه خوب یک فضای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1402 21:07
یک حد خیلی بالایی از کمال انسان و بزرگی روح اینه که آدم خودش در یک زمینهای بدبخت و بدون دستاورد باشه ولی وقتی دوست و آشنا در اون زمینه به دستاورد میرسن از صمیم قلب براشون خوشحال بشه. متاسفانه خیلی از ماها در ظاهر تظاهر به خوشحالی میکنیم ولی در باطن حسودی میکنیم و حسرت میخوریم. حسادت از بزرگترین رذالتهای بشری هست....
-
1
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1402 21:29
توی بار یه دختری صندلی بغل من نشسته بود و داشت یک کتابی که دقیقا متوجه نشدم چیه میخوند. موهای کوتاه قشنگ و صورت ظریفی داشت. من با دو تا از دوستای ایرانیم بودم. احساس میکردم که حواسش کامل جمع کتاب نیست و بدش نمیاد گپی با ما بزنه، گاهی هم گوشیش رو چک میکرد. اساسا برای کسی که با کتاب میاد بار میشینه "کتاب"...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 تیرماه سال 1401 10:10
افسوس رفتهاند روزها من نام یک یک آنها را میخوانم آنها همه فرزند تعبیرهای من از خوابهایشان، ورد زبان من از مردم دنیاست در باغها بعضی سالهاست که میگریند من گفتهام که نام درختهای میانسال را، نام تمام چلچلهها را، برای تو در اینجا نوشتهام از راه قبرستانها برمیگشتند نور چراغهای آینده انگار هرگز نبوده بودند، انگار مرده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1401 10:06
با توام. تویی که عمری دیر رسیدی در نفرین خون و آتش قطعههای نامرتبط مرا هیچکس از این اندوه نرهانید!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1401 11:26
سحر تلگرامتو پاک کردی؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1401 09:45
زیبایی از من بگریخت زیبایی بر من فرود آمد وقتی عکسهایت را میبینم، میدانم که از دست میروی. بار هستی از تحملم خارج است، این چتی. من که باشم که ببینم، که بروم که ببینم. صداها برایم آزام شدهاند
-
برف و وید
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1400 20:07
دیشب خواب دیدم قراره برم ایران. یادم نمیاد برا چی. ولی اینجوری بودم خوب تازه دو ماهه اومدم ضایعست الان زرت برم. بعد اینکه حالا چمدون ببند و اونجا باز کن و دوباره ببند و فلان. فرازهای دیگر خوابم خیلی یادم نمیاد. دیشب های با فلیپ فلاپ جلوی تیم هورتونز بودم، هوای برفی و منفی 5 6 درجه. جواب بود. پاهام قرمز شده بودن. قربون...
-
چقدر زیبا هستی
شنبه 23 بهمنماه سال 1400 03:50
22 بهمن برای من جز سالگرد انقلاب نکبتبار اسلامی سالگرد یک اتفاق شخصی هم هست. الان ساعت به وقت تهران حدود 3 نصف شب شنبه 23 بهمنه. 4 سال قبل همچین موقعی، من از بیمارستان برگشته بودم خونه. عصرش تو جادهی کن تصادف شاخ به شاخ کرده بودیم، لحظهی تصادف فرمونی که دیگه کنترلی روش نداشتم رو محکم چسبیده بودم و فقط داد میزدم....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1400 08:36
کاش میشد او را در آغوش گیرم اما نشد و دیگر مهم نیست زیرا هیچ وقت معصومیت نوجوانیام را باز نخواهم یافت بعد از مردن را نمیدانم شاید پلی به گذشته بتوان زد شاید به همین امید زندهام شاید روزی بتوانم در آغوشش گیرم و درکش کنم و نیز خود را و زندگی را. مبلها را دیدم کوهها را اما تو را نه.
-
دارگ
دوشنبه 27 دیماه سال 1400 08:09
غروب را درختان سفید کرد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 دیماه سال 1400 23:07
یک بار های باید بشینم جک و لوبیای سحرآمیز ببینم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 دیماه سال 1400 22:59
کانال یوتوبم رو فالو کنید خوشحال شم: https://www.youtube.com/channel/UCycUdZGJvbH8-p0waRyYBmA
-
خسرو
دوشنبه 29 آذرماه سال 1400 02:17
یه مدتی که باشگاه میرفتم یه فرهیختهای بود به نام خسرو، همچی رد میزد. دمپایی لاانگشتی میپوشید چق چق ازینور باشگاه به اونور باشگاه، میرفت بالا سر ملت که داشتن تمرین میکردن بدون مقدمه شروع میکرد افاضات سنگین و عمیق. یبار صاف اومد بالا سر من که داشتم هالتر میزدم گفت من یه شوگرمامی پیدا کردم آمریکاست 10 سال از خودم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1400 18:29
بدرود. اگر در بدو ورود منجمد نشدم در خدمت شما خواهم بود.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آذرماه سال 1400 13:56
خوابم میاد، چجوری زندهاین شما بعد این همه سال؟ چراغارو خاموش کنید بگیریم بخوابیم بابا، خبری نیست.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذرماه سال 1400 19:18
خدایا من به خودم و متعاقبا به تو ظلم کردم، من رو ببخش.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1400 17:00
یک هفته دیگه باید برم، فاک
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1400 11:51
سه هفته دیگه باید برم. از قیطریه تا اورنج کانتی حمیدرضا صدر رو خوندم در دو روز. وقتی دکتر میگه بدون شیمی درمانی 6 ماه با درمان نهایت 2 3 سال واقعا چرا باید راه دوم رو انتخاب کرد؟ اون 2 3 سال اسمش زندگی نیست زجره.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آبانماه سال 1400 16:48
شما هر کاری میکنید باید برای خدا باشه. الان من دارم میرم کلگری به خاطر خدا.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آبانماه سال 1400 11:53
من 32 سالگی یکدفعه یک تکان سنگینی خوردم که ما اینجا یک ماموریتی داریم و بعد مرگ داستان در ابعاد دیگری ادامه خواهد داشت (در کل قضیه جدیه).
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1400 21:21
خاک بر سرم اگر یک جو غیرت و مردانگی داشتم تا این سن خونه بابام نبودم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 آبانماه سال 1400 13:16
من از همهی کسانی که تا حالا به هر دلیلی باعث ناراحتیشون شدم از ته قلبم عذرخواهی میکنم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آبانماه سال 1400 18:13
عمیقا در زندگیم احساس بیعرضگی میکنم.