-
روحم را از بدنم دریغ کن
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1393 15:04
این هفته تهران یک همایش بود برای بزرگداشت اریک هرملین .حقیقتا جا داره یه فیلم از زندگیش ساخته بشه،من که شیفته ی مرامش شدم(ویکی پدیای انگلسیش پربارتره).یک جمله از ویکی پدیاش میارم شما خودتان تا ته قضیه بروید: <اریک هرملین را دیوانهٔ اسکاندیناوی نیز خواندهاند، او به مدت ۳۵ سال در تیمارستان بستری بود و در این مدت بیش...
-
سوگ سیاوش
پنجشنبه 29 آبانماه سال 1393 17:46
گویند این گل در آن زمان که گلوی سیاووش با تیغ تیز گرسیوز آشنا میشد، شاهد ماجرا بود.از پس آن اندوه، گلگونه رخ، سر به زیر افکند تا آرام آرام اشک بریزد بر بیگناهی سیاوش: چو سرو سیاوش نگونسار دید سراپردهٔ دشت خونسار دید بیفکند سر را ز انده نگون بشد زان سپس لاله ی واژگون
-
ملت کوچک،اسطوره های کوچک؟
یکشنبه 25 آبانماه سال 1393 18:40
امروز قبل ظهر با مترو داشتم می رفتم دانشگاه سابق،گفت مترو ولیعصر توقف نداریم.گفتم بهتر.رسید مترو فردوسی،دیدم جل الخالق،یه جماعت عظیمی جمع شده بودند توی ایستگاه که مثل سیل جاری شدند تو قطار،مقدار قابل توجهی دختر جوان مشکی پوش و پسرای شونزده هفده ساله مو آب و جارو کرده.دوزاریم افتاد آها تشریف می برند بدرقه مرتضی...
-
رویا
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1393 23:34
چند شب پیش خواب دیدم به عنوان حیوان خانگی،دو تا "بچه مورچه" دارم.مدام نگران بودم مبادا گمشان کنم،چون خیلی مورچه های کوچکی بودند.حالا دقیقا نمیدانم اصلا این بچه مورچه چه صیغه ای هست که به خواب من آمد،مثلا مورچه 1 ماهه کودک حساب میشه یا بالغ،اما اینها هر چه بودند تازه متولد شده بودند و هنوز اول راه بودند. چیزی...
-
در باب کار و بار
یکشنبه 4 آبانماه سال 1393 17:24
یه دوماهی یه شرکتی کار می کردم،الان تقریبا یه ماهه اومدم بیرون و بیشتر وقت شریفم رو به استراحت و تفکر در باب هستی و چیستی آن می گذرانم.البته دانشجو بودن اگه کار و زندگی محسوب میشه دانشجو هم هستم. مارکس هیچ وقت شغل ثابتی نداشت و یک بختک تمام عیار بوده.یه رفیق داشته به نام فردریش انگلس که باباش مایه دار بوده و این انگلس...
-
دو عریضه
یکشنبه 27 مهرماه سال 1393 23:36
اخیرا غالبا اوقات فراغتم در اتاقم رو به صورت افقی و یا در حال لمباندن و فیلم و سری دیدن سپری می کنم،بعضا سنت شکنی کرده مثل امروز که اندیشه پویا رو ورداشتم یه نیگاهی انداختم.یه بخش داشت راجع به شبکه های اجتماعی و فیس بوک و اینا که جالب بود.یه نقل قول بود از یه کتاب به اسم "تنها در جمع" نوشته یارویی به نام...
-
کیتارو
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 10:08
دیشب کنسرت کیتارو بودم.هرچند از لحاظ بودجه صدمات جبران ناپذیری بهم وارد شد ولی 15 سال پیش اینا که کودکی بیش نبودم و کیتارو گوش می کردم فکر نمی کردم یک روزی اجراش تو تهران رو ببینم . کیتارو نغمه ی کسلی های بعد مدرسه بود به یمن شبکه یک و اینا به تعبیری سورئالیستی.(اگر فهمیدید این که گفتم یعنی چی عدد 1 رو به یک شماره...
-
Goodbye Breaking Bad
دوشنبه 14 مهرماه سال 1393 21:54
دیشب و امشب 4 اپیزود آخر برکینگ بد رو دیدم و والسلام.بیشتر از سرگرم کننده برای من تفکر برانگیز بود،اینکه آدمها علی رغم پیوندهای اسمی و رسمی چقدر میتونند از هم دور باشند و دور بشند،اینکه حصار دور آدمها و دنیای هر انسانی گنگ و نفوذناپذیره و ناخوانا،اونقدر که پیوندهای انسانی مثل روابط زناشویی،پدر و فرزندی،خانوادگی و...
-
Tehran's Darling
شنبه 5 مهرماه سال 1393 20:38
چند وقته دورت که میچرخم نای سربلند کردن نداری انگار؟تو خودتی همچی.میدونم خسته شدی.از ما خسته شدی؟شاید بست بوده انقدر از ما دیدی تو این چهل سال.از سرتم زیادی بوده.ولی وقار تو رو هیچکی نداره ها.سخاوت تو رو هیچ جا نداره ها.چرا خوبی اینقدر؟من دورت بگردم. میدونی غروبا خیلی بیشتر دوست دارم.خیلی خوشرنگ میشی.انگار به زور...
-
Locke
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1393 21:06
این فیلم رو چند وقتی پیش دیدم،کل فیلم گفتگوهای تلفنی داخل ماشین یه مرد میانساله با افراد مختلف که داره میره لندن بنا به دلایلی.موسیقی،بازی و تدوین عالی،برخلاف چیزی که به نظر میاد ابدا هم خسته کننده نیست. پی نوشت:این قسمت از رادیو چهرازی که به نظر من بهترین بود رو به مناسبت آمدن پاییز بشنوید،فصلی که من رو رسما از نو...
-
Fargo,North Dakota
دوشنبه 10 شهریورماه سال 1393 19:21
این آهنگ فارگو جانم را آتش می زند. پ.ن:اینم یه مدل وبلاگ نوشتنه.اینکه ساده بیای بک چیز،یک نظر یا یک روزمرگیو بگی و بری.فازم اینه فعلا. پ.ن دوم:امروز توی این قطار گیر افتادم.اول واگن چند تا جرقه ملو زد که همچی فان بود و برای تنوع بد نبود.دو دقیقه بعد دو سه تا جرقه زد که اصلا فان نبود و خیلی جدی فکر کردم که اصلا جالب...
-
چیز چیز
جمعه 7 شهریورماه سال 1393 11:17
یکی از تلخ ترین تجربیات زندگیم خوردن ساندویچ مغز بود.یک مقدار اسمش برام جذاب بود وگرنه درمورد محتویات توش خیلی ایده ای نداشتم.کله پاچه و اینا خوردم به طور محدود ولی مغز نخورده بودم.بیشتر تخصصم در محدوده پاچه و کفش و ایناست.توصیف خلاصه ای که میتونم ازش بکنم یه چیز نرم گه لای نون بود.در اعتراف کردن به اشتباهاتم یک مقدار...
-
Lahzeha by Comment band
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1393 19:17
میگذریم ما...از روزها و روزها از ما میرسیم به...هرچه داشتیم از قبل ها میسازیم ما تو فکرمون فرداها...بی خبر از رفتن لحظه ها دیدن کوه... از راه دور دیدن دشت ...به شرط برگشتن میگذریم از فرصت کوتاه بودن ما...بی خبر از رفتن لحظه ها میگذرن روزها از هم میدوام من تا برسم اما رد میشن از من فاصله ها بین ما نمیذارن تا من تورو...
-
Cheese
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 12:55
دو تا اثر: کیکاووس یاکیده - بانو یکی این که دکلمه و موسیقیش عالیه. Evgeny Grinko-valse یکی دیگه این که موسیقی و فضاسازیش فوق العاده ست. ترجیح میدم این لینک هارو اینجا بدم تا فیسبوک چون اونجا اینقدر بمبارد محتواست که آدمها چشمشون فقط حرکت می کنه و اصولا برای هیچ پستی 1 الی دو دقیقه بیشتر حاضر نیستند فقط بگذارند.خوراک...
-
My Room's Eye
سهشنبه 31 تیرماه سال 1393 01:47
این موقع سال افق مه گرفته است،باز خیلی بهتر از اون غبار تیره ایه که صبحای آلوده زمستون داره.اسفند که هوا تمیز میشه،میتونی کو ه های شرق تهران رو ببینی اون ته. اوایل پاییز اما عالیه،زرد و نارنجی،پنجره رو باز می کنم و از نسیم خنک پاییزی لذت می برم.دم غروب صدای گنجیشکا و کلاغا فضا رو پر می کنه،گه گداری هم صدای طوطی که باغ...
-
?Who are you when no one's looking
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 15:29
آره رفیق میدونی چیه،فکر کنم این که الان تنهام و عشقی تو زندگیم ندارم یه جورایی برای روحم خوبه،آخه هر جوری به زندگیم نیگا می کنم کمبود آزار دهنده ای حس نمی کنم.خانواده ی نسبتا موجهی دارم که اخیرا با ازدواج خواهرم یه عضو خوب بهش اضافه شده،از لحاظ تحصیلات و اینا هم که انصافا خوب آوردم و دارم رشته ی مورد علاقمو میخونم،تیپ...
-
چیزی شبیه زندگی
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 01:10
آخرین باری که قبل بازی ایران و آرژانتین به ایرانی بودن خودم افتخار کردم وقتی بود که فهمیدم برای فرار به ترکیه نیازی به ویزا ندارم.
-
چو ایران مباشد...
سهشنبه 6 خردادماه سال 1393 13:53
سیحون معمار خاطرات ما بود،وقتی که با شنیدن نیشابور یاد بنای آرامگاه خیام و کاشی های معرق بنای آرامگاه کمال الملک میفتیم،همدان که می شنویم برج آرامگاه ابن سینا به ذهنمان می آید،توس را باسنگ مرمر آرامگاه فردوسی و مشهد را با سنگ خارای آرامگاه نادر در ذهن داریم. انگار خانوادگی رسالت داشتند فرهنگ و هنر پژمرده ایران رو احیا...
-
Dena
سهشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1393 00:52
بله آقا گویا تو جهنم در نشیمنگاه گناهکاران سرب داغ می ریزند.ولی آخه دیگه چه فرقی به حال کی می کنه.اونا که کاری که از نظر شما نباید می کردند رو کردند و دیگه آب رفته به جوی باز نمی گرده.درس عبرت و اینام نمیشه چون گویا دیگه کلا زنگ میخوره.رسما یه نفر داره عقده گشایی می کنه. بهشت هم باید تو صف واسی شیرکاکائو و کیک...
-
ابدیت تا به کجا؟
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 22:34
دیگه چندان حال و حوصله ی دانشگاهو ندارم.دوست داشتم همین فردا مدرک فوقو میزدن زیر بغلم میرفتم سربازی.چقدر درس بابا 6 سال 7 سال 8 سال. انسانهای 5-24 ساله جوری سر نمره و رتبه له له می زنن که آدم از ته دل بالا میاره. دغدغه های بعضی آدم ها واقعا روحم رو میخوره.مثلا استاد تاسیسات ساختمانمون کاور فوتوی فیس بوکش لوله...
-
عیدانه من
جمعه 1 فروردینماه سال 1393 21:18
-
Her
جمعه 9 اسفندماه سال 1392 15:47
داستان فیلم گویا در آینده ای آشنا می گذره،آینده ی تکنولوژی زده ای که انسانها از هر زمانی منزوی ترند و با هم بیگانه تر،جایی که یک مرد میانسال عاشق سیستم عامل هوشمندی میشه که هر روز بهش صبح به خیر میگه و روزش رو باهاش می گذرونه.
-
رنج در راه آفرینندگی
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1392 22:59
بتهوون بیشتر اوقات با خویشاوندان و بقیه مردم نزاع و با آنان به تلخی برخورد میکرد. شخصیت بسیار مرموزی داشت و برای اطرافیانش به مانند یک راز باقیماند. لباسهایش اغلب کثیف و بههمریخته بود. در آپارتمانهای بسیار بههمریخته زندگی میکرد. بسیار تغییر مکان میداد. طی ۳۵ سال زندگی در وین، حدود چهل بار مکان زندگیاش را...
-
Death Lullaby
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 01:07
وبلاگستان را آرامشیست که باعث میشه یک تار لهیده مویش رو با کل جلز و ولز فیس بوک عوض نکنم.اصلا این وبلاگمو که باز می کنم روانم باد می خوره.با هیچی عوضش نمی کنم.البته هیچی هیچیم که نه،مثلا با نیکول کیدمن به اضافه دو گونی آرد حاضرم عوضش کنم. چند ماه اخیر بنا به دلایلی که برای خودم هم هنوز دقیقا روشن نیستند حالم خیلی رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1392 23:32
هرگز ندانستی که دوستت داشتم. "My wife used to say i'm a hard man to know.Like a closed book.Complained about it all the time. She was beautiful.God i loved her.I just didn't know how to show it that's all." -The Shawshank Redemption-
-
شکسته
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 21:31
در یک غروب دل انگیز پاییزی،نشسته بودم توی آشپزخانه و داشتم مقالاتی در باب "سه وجه کاریزما:حضور،گرما و قدرت" یا "چگونه مانند یک جنتلمن سبیل خود را تمیز کنیم" و یا یدونه دیگه اینکه "چگونه در مکالمات اجتماعی جلوی خودشیفتگی خودمان را بگیریم و جوری رفتار کنیم که نشان دهیم برای مخاطب ارزش قائل...
-
بخار گرفته ام...
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 21:52
نداشتن فیسبوک به مثابه از قافله عقب افتادن.ولی همراه قافله رفتن به چه قیمتی.همراه قافله رفتن اصولا چرا.اصلا خوبه خبر داشتن از زیر و بم تمام احوالات همه آشنایان که نگوییم،همه آشنایانی که دوستشان داریم؟گاهی خوب است خبر نداشت،یا کم خبر داشت.تصورات اشتباه و پندارهای وهم آلودم را نگیر از من دستانم خالی می شود. اهمیت؟فیلم...
-
21GRAMS
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1392 19:39
?When Our Wings Are Cut,Can We Still Fly
-
در آستانه گور از پا درآمده ام...
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 15:55
دیشب جولیان را به خواب دیدم چمدانهایش را برایش می کشیدم خودش تاکسی گرفت و رفت من ماندم و چمدانهایش .
-
Shocked
جمعه 12 مهرماه سال 1392 23:02
بالاخره روحم رو تسلیم شیطان کردم. به سختی...سخنی...از زبانم...بیرون...میاید.